از وقتی یادمه، راننده تاکسیها -و بعدتر، راننده اسنپها- از اوضاع مملکت نالانند و خبرهای دست اولی دارند که حاکی از فاجعهای در شرف وقوعه. واقعیت اینه که این دوستان، جزء آسیبپذیرترین اقشار جامعهاند و به واسطهی نوع کار و ارتباط مستمر با انواع آدمها، آدمهای عموما نالان، ناقل این یأس و ناامیدی فراگیرند. اینقدر این نقش پررنگه که گاهی به جِد و عموما به طنز تو شوخیهای عامهی مردم و قلم بدستان نمود پیدا میکنه.
بعد از جهش عجیب و غریب قیمت دلار و افزایش چندبرابری قیمت همهچیز، این «حس و حال» در سطح وسیعتری از آدمها هم نفوذ کرده. من کمتر کسی رو میبینم که از شرایط عاصی و ناراضی نباشه، و البته که خودمم جزء همین اکثریتم. طی ماههای گذشته، عمده صحبت آدمهای پیرامون من حول مهاجرت، موج دوم گرانی، وضع بعد بازار و امثالهم میچرخه و شیرهی کلام همگان، وضع اسفناک و رو به نابودی مملکته.
لازم نیست که حتما تاجر باشیم که از شرایط پیچیدهی اقتصادی باخبر و متاثر شده باشیم. کافیه یه دبه ماست بخریم که بفهمیدم وضع از چه قراره. لذا اینکه اوضاع خوب نیست، نه جای توضیح داره و نه جای دفاع. اما سوالی که چندوقته ذهنم رو درگیر کرده اینه:؟ اووصاع چقدر خرابه؟ تا کجاها نفوذ پیدا کرده و اساسا آینده قراره چی بشه؟
فکر میکنم همهی ما یه دوستی داریم که یه آشنایی در رأس نظام داره که به نقل از اون، به گوش ما میرسونه که فلان اتفاق بد در پیشه. یا قراره دلار بشه ۲۰ تومن. نمونهی بارز این اطلاعات دست چندم، وضع و تاثیری بود که در بازار محصولات سلولزی اتفاق افتاد. یکی-دو ماه، چنان کردند و گفتند که امت کارتون کارتون دستمال کاغذی و نوار بهداشتی دپو میکردند. من یه شب رفتم هایپر و از ترس مردم، و از خرید بیمهاباشون، حقیقتا گریهم گرفتم و دست خالی برگشتم خونه. خیلی سادهش میشه اینکه من فکر میکنم، بحرانهای اندک (و شاید مقطعی) رو خود ما، با تکرار و طبعا اقرار در اون، به بحرانی بزرگتر و جدیتر تبدیل میکنیم.
نوار بهداشتی و دستمال کاغذی دوباره به مغازهها برگشتند و ما احتمالا کم کم داره یادمون میره که چه داستانی رو همین چند ماه قبل از سر گذروندیم. من نمیخوام به موضوع ساده انگارانه نگاه کنم و نقش همهی عوامل پشت پرده رو نادیده بگیرم، از طرفی، نمیخوام واقعگراییم رو هم از دست بدم و یادم بره که خود ما مردم هم چطور با این مقوله مواجهه کردیم.
چه بر ما میگذرد؟
بر خودم لازم میدونم که دوباره تاکید کنم: من به وضوح به اوضاع وخیم اقتصادی واقفم و به عنوان یکی که درگیر یکی-دوتا بیزینس کوچیک و بزرگه، کاملا متوجه این هستم که چه بازار عجیبی داریم. خرده سوادی هم در اقتصاد کلان و ذره فهمی هم در شرایط سیاسی دارم، و اندکی معادلهی موجود رو درک میکنم. اما واقعیت اینه، که من فکر میکنم شرایط نه به اون خوبیه که تلوزیون سعی بر القای مزبوحانهش داره، و نه اونقدر بده که ما سعی در باورش داریم. شرایط بده، همونطور که خیلی از کشورهای اروپایی که درگیر بحرانهای سیاسی و حتی اقتصادی نیستند گاهی بد میشه. همونقدی بده که آمریکا چندسال پیش تجربهش کرد. فرق ما، احتمالا سیاست گذاریهای ضعیفتر و البته، مردمانی ناهمراهتره. منظورم چیه؟ عرض میکنم
دودی به چشم همگان
گروهی -به زعم من کوچک از نظر تعداد و بزرگ از نظر تاثیر- هستند که از محل همین شرایط آشفته برای خودشون انتفاع میسازد. چه به لحاظ اقتصادی و چه به لحاظ سیاسی. جمعی که درگیر و پیگیر براندازی هستند و بازگرداندنِ شاهزادههای بدقوارهی قجر و پهلویاند، طبیعتا میلشون به استمرار بیثبانیه و اون گروهی که از بالاپایین شدن قیمتها، بازار بهتری برای محصولاتشون پیدا میکنند هم، دلشون نمیخواد که رقابت و منطق به بازار حاکم بشه. دولت که دمش برای این حضرات گرمه. خواسته یا ناخواسته، با بیتدبیریهای مستمر، اوضاع رو برای جستوخیزشون محیا میکنه، و چه بهتر از این؟ اما واقعیت اینه که تودهی مردم، اینقدر درگیریهای جدیتری دارند که فرصت و رمقی برای این قبیل مسائل ندارند. کارگری که ماهی ۱.۵ میلیون درآمدشه و باید با این پول اجاره و خرج یه خونوادهی ۳-۴ نفره رو بده، اصلا انگیزه و زمان و دلیلی برای فعالیت سیاسی داره؟ حالا یکی-دو سطح بالاتر و پایینتر، که مسالهش «حیات» هست و دنبال نفع و چیزی ورای متن نیست، در این آشوب چه نقشی داره؟ به زعم من، ما مردم هم در پیدایش و توسعهی این شرایط، باهمین نقل خبر و هوچی گریهایی که شاید متوجهش نباشیم که خودمون درش سهیمیم، شرایط رو متشنجتر از آنچه که هست میکنیم. ما ترسیدیم، ناامیدیم و خسته. چکار میکنیم؟ مدام دنبال دلایل تازه برای باور بیشتر اوضاع نابسمانمون هستیم و هروقت به یک نشانه میرسیم، گویی که از کشفش خوشحال میشیم. روزهایی که قیمت دلار لحظهای بالا و پایین میشد، رقابتی نانوشته در اعلام زودتر خبر قیمت به دیگران در میگرفت. همه منتظر رکورد تازهای بودیم انگار!
خلاصه: من فکر میکنم که به هردلیلی، ما پذیرش آشوب برامون سادهتر از دیدن اعتلاله. راحتتر شکست و بحران رو میپذیریم و بهش تن میدیم، تا اینکه بخوایم قدمی در راه بهسازی برداریم. گویی برامون هزینه و درد کمتری داره.
وضع ممکلت «واقعا» چقدر بده؟
نمیدونم! تا دلتون بخواد تحلیل هست و من، آدم درستی برای راستی آزمایی تئوریها و تحلیلهای مختلف از متخصصین سیاسی و اقتصادی نیستم. آنچه مشخصه، اوضاع بده، ولی در مقدارش بین علما اختلاف نظر بسیاره! اما راستش به نظرم، همونطور که پیشتر گفتم، اونقدری که ما فکر میکنیم هم اوضاع قاراشمیش نیست. ضمن اینکه، گیریم که باشه! راهحلهای ما احتمالا محدود به موندن یا رفته. اگر گزینهی اول رو به هر دلیلی انتخاب کردیم، با تکرار و یادآوری مستمر این وضع، به خودمون خیانت نکردیم؟
قدری شعار
من تو همین بازار خراب و اوضاع داغان، درآمدم از سال قبل بیشتر شده. در همین شرایط آشفته، هرروز با مشتریهای بالقوه مذاکره میکنم و پیشنهادهای کاری جذاب میگیرم. در همین مملکت، هرروز خبر از ظهور کسبوکارهای تازه هست و رشدی در جایی. چرا بجای اینکه همدیگه رو از خبر دلار و امثالهم مطلع کنیم و بذر التهاب و اظطراب بپاشیم، کمی هم خبر خوب و امیدوارکننده به هم ندیم؟ چرا بجای خبرهای تکراری که اوضاع بد رو یادآور میکنه، کمی هم خبرهایی از توفیقاتی که دیگران یا خودمون به دست آوردند شاره نکنیم؟ چرا اگر پول خوبی در آوردیم به بقیه نگیم؟ و تاکید نکنیم که تو همین مملکت و شرایط به دستاوردی رسیدیم؟
ماهیت رسانههای جمعی ایجاب میکنند که بدخبر باشند! اما من و شما که اربابی نداریم که خط مشیی رو بهمون دیکته کنه! بهتر نیست که حداقل بخاطر حال خودمون هم که شده، خوشبین و امیدوار و خوش خبر باشیم؟
قبل از اینکه نوشتن این مطلب رو شروع کنم، یادم نبود که که کتاب factfulness رو خوندم. اگر نخوندید، بخونید. کمی به موضوع این مطلب مربوطه و خیلی بیشتر از کمی، کمک میکنه که به اندازهی من به رفتارهای خودتون و اطرافیانتون در مواجهه با شرایط و نوع روایتشون از موقعیت موجود تردید کنید. اگر حوصله و امکان خوندن متن انگلیسی رو ندارید، نشر نوین کتاب رو به فارسی ترجمه کرده که اتفاقا ترجمهی نسبتا خوبی هم هست. کتاب کلا پیچیدگی خاصی نداره و بیشتر از متن، ایدهش مهم و جذابه که بعد از خوندن یکی-دو فصل دستتون میاد. توضیح و معرفی کامل کتاب از حوصلهی من و این پست خارجه، ولی یه معرفی خیلی خوب روی متمم هست که میتونید بخونید. ضمن اینکه پادکست رایگانش رو هم میتونید از بیپلاس بشنوید.
سلام
بسیار عالی بود، متاسفانه وقتی خود مردم عرضه و تقاضا رو به هم میریزن انتظار خوب شدن اوضاع رو هم داریم.
وقتی ۱۰ نفر به اندازه مایحناج و نیاز ۳۰۰ نفر خرید میکنن در سطح کلان باید گفت که عرضه ی کشور باید به اندازه سی برابر اضافه بشه تا کسری و تورم احساس نشه که عملا فکر خامی هست.
لطفا به خودمون و به بچه هامون رحم کنیم انبار کردن هرچیزی برای مصرف خوب نیست، لطفا کمی انصاف.