خیلی بعیده که در ایران زندگی کنید و به نوعی از انواع، درگیر مقولهی مهاجرت نباشید. این درگیری ممکنه طیف گستردهای، از ایدهای برای رفتن خودتون تا مشاهدهی رفتن آدمهای پیرامونتون رو شامل بشه.
چندمدتیست که این نقل و انتقالها در فضای کارآفرینی و استارتاپها، به نظر، حجم و شدت بیشتری به خودش گرفته و طی همین دو-سه ماه، تعداد خیلی زیادی از بچههای بهنام و شناخته شدهی این فضا، با سفر بستند و به سمت موقعیتهای شغلی تازه در کشورهای دیگه رفتند. منم مثل همیشه (!) چند نکته به ذهنم رسید که از حد توییت به در بود و خواستم که اینجا بنویسم.
اول: مهاجرت فضیلت نیست
اینکه یکی به هر دلیل و با هر منطقی به این تصمیم برسه که کار و زندگی رو در کشوری خاتمه و در کشور دیگهای ادامه بده، فضیلت محسوب نمیشه. شاید خیلی واضح به نظر برسه، اما حس میکنم که در خوانش عموم، مهاجرت عموما نوعی «دستاورد» محسوب میشه. اینکه این موقعیت بر اساس چه رخدادها و شرایطی به وجود آمده، از حوصلهی این مطلب خارجه. اما فکر میکنم، درست و لازمه که هروقت و هرجا دربارهی مهاجرت صحبت میکنیم، به خودمون یادآور بشیم که نه در رفتن ارزشی هست و نه حتی در ماندن. اگر ایدههای ناسیونالیستی رو کنار بگذاریم، تصمیم به مهاجرت در حد تصمیم به ازدواج، شخصیه و اگر هم درش ارزش/ضد ارزشی باشه، در جهانِ اون فرد مصداق داره و قابل تعمیم به کل نیست.
دوم: کارآفرین فاضل نیست
شاید از حیث اقتصادی، کارآفرینها برای مملکت مهم باشند و تاثیرگذار، اما من شخصا عقیده دارم که در کارآفرینی «هم» فضیلتی نهفته نیست و اون «هم» تصمیم و انتخابی شخصیه. از نظر من، انتخاب مسیر شغلی، بیشتر از اینکه به تواناییهای خاص و ویژگیهای ممتاز فردی مربوط باشه، صرفا یک «تیپ» و استایله. یکی «انتخاب» میکنه که در شرکت و مجموعهی دیگری کار کنه و از/با انتخابش خوشحاله، و دیگری، ترجیح میده که خودش شرکت و کسبوکاری رو بسازه و با اون وقت بگذرونه. طبیعتا این دو مسیر، منتج به نتایج مختلفی میشن. در هر دو، شکست و پیروزی معناداره و به زعم من، یکی بر دیگری، ارجح یا مقدم نیست. نه کارآفرین منتی بر کارمند و دولت و ملت باید داشته باشه، و نه کارمند باید شأن خودش رو فرودستِ کارآفرین بدونه. بهترین توضیح به نظرم اینه که این دو، لازم و ملزوم هماند و حضور و وجود یکی بدون دیگری بلامعناست. خیلی خیلی توصیه میکنم که این نوشته از مسعود زمانی را بخوانید.
سوم: کارآفرینی منجی عالم بشریت نیست
رسالت کسی که خودش رو کارآفرین میدونه، خدمت به خلق و توسعهی وطنش نیست. کارآفرین، بیش و پیش از هرکس و چیزی، به خودش و انگارهها و آرزوهای خودش متعهده و این «حق» رو داره که این رویا رو در هرکجای این جهان و کهکشان که میخواد و میتونه دنبال کنه. در بند قبل، سعی کردم که اگر این «توهم» پس ذهن کسی هست که کارآفرین خیلی آدم خفنیه رو حذف کنم، و حالا میخوام سعی کنم که این توهم رو بشورم که فکر نکنیم کارآفرین، ماهیتی خداگون داره و رسالتی برای ملت بر عهدهشه.اگر کارآفرینی اجتماعی رو از این دایره حذف کنیم، «پول» یکی از مهمترین چیزهاییه که یه کارآفرین دنبالشه. برای کارآفرین «نباید» خیلی مهم باشه که این پوله رو «کجا» در میاره، اما «چطور»ش طبعا حائز اهمیته. یکی که «سالم» کار کرده و میکنه، مالیات پرداخت میکنه و طبعا، منتی بر دولت و ملت نداره و ملت و دولت هم نباید ازش انتظار بیشتری داشته باشند. حالا اینکه پروپاگاندای دولت در مقاطعی، و تبلیغ برخی دستگاههای خصوص در مقاطعی دیگه، رول و تاثیر این گروه رو جور دیگهای به خورد و فهم مردم تزریق کرده، بحث دیگریست!
چهارم: مدینهی فاضله وجود ندارد
چه کارمند باشیم و چه کارآفرین، خیلی طبیعی و منطقیست که به دلایلی مختلف، نتونیم به ایدهآلهای شغلیمون برسیم. این امکان خیلی بالاست که به چیزی که «فکر میکنیم» لیاقتشو داریم نرسیم و درگیرِ درجازدن بشیم. عوامل و شرایط و دلایل مختلفی، ما رو از رسیدن به شکل و شمایلِ ایدهآل زندگی/کارمون باز میدارند که یکی از اونها، وضع اقتصادی و سیاسی مملکته. من اصلا و ابدا قصد ندارم که از اهمیت این مهم بکاهم، همونطور که نمیخوام اهمیت باقی موارد تاثیرگذار در رسیدن/نرسیدن به ایدهآلها رو در نظر نگیرم. من پیش از این، اینجا با تفصیلی بیشتر از این مهم نوشتم که خطاهای ادراکی و احساسی ما، چطور به تفسیر اشتباه از موقعیت واقعی مملکت منجر میشه، و قصد ندارم همون قصه رو دوباره سر بدم. لذا به شرح دو نکته اکتفا میکنم:
یک اینکه، بر هر صعود یا سقوطی، مجموعهای از عوامل دخیل و درکارند. شرایط محیطی، یکی از دهها عامل و البته که غیرقابل کنترل ترینه. اما کم نیستند عوامل و مواردی که تحت ید ماست و میشه (و باید) پیدا و اصلاحشون کرد. اینکه من در این مملکت و شرایط نمیتونم به ایدهآلم برسم، بیشتر از وضع سیاسی و اقتصادی مملکت، به خودم ربط داره. برهان من بر این مدعا، آدمهای موفقی هستند که درست با همین مسائل درگیر بودند و «تونستند» حرکت کنند، پاک و سالم و منزه!
دوم اینکه، اگر جایی رو سراغ داری که مبرا از اشکال و مسالهست، به منم پیشنهاد بدید که برم :) من دوبار تا گردن درگیر مهاجرت بودم و هردوبار، چیزی که منو از تصمیم منصرف کرد، فهم این مهم بود که: شاید در فلان مملکت مثلا بازار کار بهتری وجود داشته باشه، اما مصائب دیگری هست که حداقل با ارزشهای من سازگار نیست. خلاصهش اینکه، دودوتای ماندن، بزرگتر از دودوتای رفتن جواب داد 🙂
پنجم: انسان، ممکنالخطاست
تصمیم به مهاجرت، مثل تصمیم به اقدام به هر کاری دیگری، ممکنه پر باشه از اشکال و در نهایت، تبدیل بشه به اشتباه. همونطور که خیلی از ما «اشتباها» در رشتهای درس خوندیم که دوست نداشتیم، هیچ بعید نیست که اشتباها تن به هجرتی بدیم که دیر یا زود به اشتباه بودنش پی ببریم. طبیعتا در موقعیت فعلی مملکت و فشارهای مختلفی که تحمل میکنیم، امکانِ این اشتباه بیشتر از هر زمان دیگریست. تاکیدِ من روی کلمهی «امکان» رو در نظر بگیرید، چرا که هیچ بعید نیست که رخت بر بندید و کلی هم بهتون خوش بگذره 🙂 اینو گفتم که بگم، نه رفتگان باید این حس رو داشته باشند که پلی پشت سرشون خراب شده و برگشتنشون موجبات سرافکندگیه، و نه ماندگان باید شرایطی رو طوری کنند که رفتگان، اگر روی میل به بازگشت داشتند، عرصه رو به خودشون تنگ ببینند. نمیدونم چقدر دارم سهل و سطحی میبینم ماجرا رو، اما فکر نمیکنم که مقولهی مهاجرت اونقدرها هم جدی باشه. برای من، بیشتر به یه بازیگوشی شبیهه! تصمیم به زندگی در جای دیگهای از دنیا، جدای از همهی دستاوردها و از دست دادنهایی که ممکنه به همراه داشته باشه، خیلی تجربهی جذابیه و حقیقتا، خیلی دلم میخواد که بتونم این موقعیت رو، حتی برای مقطعی کوتاه تجربه کنم.
ششم: در باب تعریف کارآفرینی
اصلا کارآفرینی یعنی چه؟! من ایدهای دارم که فکر میکنم کار میکنه و میتونه برای من و احتمالا آدمهایی که اون ایده براشون جذابه «ارزش» بسازه. کل قصه همینه و در این کل، حرفی از «کار» ساختن برای خود یا دیگری مطرح نیست! ترجمهی بدی رو برای واژهی entrepreneurship مصطلح کردیم که من فکر میکنم همین موجب این حجم از کجفهمی شده. هرچند این بند به باقی بندها چندان مرتبط نبود، اما اینقدر مهم بود که حیفم اومد ننویسمش:)