چند روز قبل، نامهی «خصوصی» دیگری از فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان منشتر شد و پس از اون، سیل علاقهمندان به ادبیات معاصر و این دو بزرگوار، تحلیلهای سطحی و عمقی خودشون رو ابراز کردند. من تاریخپژوه نیستم و اطلاعات دربارهی ماجرای عاشقانهی این دو عزیز در سطحی نیست که بخوام به جرگهی نظریه پردازان و تحلیلگران بپیوندم. مسالهی من اساسا ورای این نامه یا اطلاعاتیست که میشه از پس این نامه و نامههای مشابه به دست آورد. موضوع من، حریم خصوصی و خوانشهای معاصر از اونه.
تصور بفرمائید که من -به عنوان یک آدم عامی و معمولی- برای دوستی -که احتمالا اون هم جزء عوام هست- نامهای میفرستم. تصورم پیش و حین نوشتن نامه این هست که این مرقوم، مراودهای بین من و گیرنده هست و احدی قرار نیست از جزئیات اون مطلع بشه. مهم نیست که مضمون و محتوا چه هست و چقدر به مسائل شخصی و رابطهی من با گیرنده مرتبطه. مساله این هست که این مکاتبه، گیرنده و فرستندهی مشخص داره و بر اساس پرتکلهای ارتباطی بین ما دو نفر تنظیم شده و طبعا، ترجیحم بر این نیست که دیگری و دیگران از چند و چونش سر در بیاورند.
در ادامه، مجددا تصور بفرمائید که من بدل به فرد مشهوری میشم و برای آدمهایی که تا دیروز هست و نیستم تفاوتی ایجاد نمیکرد، حالا جزئیات زندگیم هم جذابه و دلشون میخواد که از هرچیز پیدا و پنهانی که به نوعی به من مربوطه سر در بیارن. در همین حین و بین، دست من هم از دینا کوتاه شده و «گیرنده» دیروز نامههای من، تصمیم میگیرده که پرده از بخشی از شخصیت و ماهیت وجودی من برداره.
دربارهی برخی از افراد (عموما اونهایی که پیش از فوت به اسم و رسمی رسیدند) بعضا اجازهی نشر بخش یا کل آثارمکتوبشون رو به دیگری ارائه میکنند. مثلا اگر اشتباه نکنم، صادق هدایت این اجازه نامه رو به پسرعموش داد تا پس از مرگش، آثارش رو منتشر کنه. اما کم نیستند افرادیکه چنین مجوزی رو صادر نکردند و امروز، جزئیات زندگیشون از کانالهای مختلف منتشر میشه.
در مورد همین کیس خاص (فروغ و گلستان) موضوع زمانی اهمیت بیشتری پیدا میکنه که یکی از اون طرفین (ابراهیم گلستان) هنوز در قید حیاته و بر اساس سلوکی که طی این سالها پیش گرفته، علاقهای به ارائهی توضیح نسبت به آنچه بین خودش و فروغ گذشته نداره.
من شخصا طرفدار ابراهیم گلستان هستم و تا جایی که به دستم رسیده، آثارش رو دنبال کردم. توئمان، همیشه ماهیت رابطهی مرحوم فرخزاد و استاد گلستان برام جالب و معمایی بوده و هست. اما آیا این حق رو دارم که به هر روشی و ابزاری دست دراز کنم تا علیرغم میل باطنی اون فرد، صرفا میل و علاقهی خودم رو ارضا کنم؟
من هم نامهی اخیر و نامههای پیشین رو خوندم. نقد و بررسیهای دوستان صاحب نظر رو دنبال میکنم که مثل یه کاراگاه، قطعات جدیدی پازل رو پیدا و کنار هم میگذارم. اما مدام و مستمر از خودم میپرسم که حق من تا کجاست؟ آیا کار درستی میکنم؟ اگر خودم در موقعیتی اینچنینی قرار بگیرم چه احساسی خواهم داشت؟ اگر روزی تصمیم بگیرم که بخشی از زندگیم رو (به هر دلیلی) از دید و نظر بقیه پنهان کنم، نباید این اختیار رو داشته باشم؟ مرز حریم خصوصی من کجاست؟ اطلاعاتی که از من در مقاطع زمانی مختلف در اختیار بقیهست (آدمهایی که ممکنه امروز دوست و فردا دشمن باشند) چقدر امنه؟ و چقدر میتونم مطمئن باشم که آدمهای پیرامونم همونقدری دربارهی من خواهند دونست که من میخوام؟
من نمیدونم این نامه از چه کانالی و توسط چه کسی منشتر شده، اما خیلی بعید میدونم که خود آقای گلستان دست به این کار زده باشه. قطعا اون فرد باید از کاری که کرده ناراحت باشه و به این فکر کنه که حقی رو کسی و کسانی ضایع کرده.
تصویر فوق از جمله معدود تصاویر به جا مانده از بازی مرحوم فرخزاد در نمایش «شش شخصیت درجستجوی نویسنده» اثر لوییجی پیرانلدو به کارگردانی پری صابری هست.