چطور «طرفدار» می‌شویم؟

همه‌ی ما طرفدار بازیگرها، موزیسین ها و ورزشکارهای مختلفی هستیم . ما اونها رو دوست داریم، عکسهاشون رو جمع می کنیم، اگر از نزدیک ببینیمشون حتما ازشون امضا یا عکس یادگاری میگیریم و بالاخره سعی می کنیم کاری کنیم که همیشه جلوی چشممون باشن . مثلا من مدتهاست که عکس پل مک‌کارتنی بک‌گراند کامپیوترم هست و جدیدا هم یه فندکِ زیپو با لوگوی بیتلز رو خریدم !

مدتهاست که من دنبال پیداکردن مکانیزمِ عمکردِ سلبریتی ها هستم و تو آموخته های رفتارشناسیم دنبالش می‌گردم . به واقع نمیشه (یا من نمی تونم) یه تعریف درست و درمون از این شکل از رابطه ارائه کنم . پس بهتر هست به زبون خودم تعریفش کنم .

اگر ما سلبریتی ها یا افراد و گروههایی که فنزشون هستیم رو برند در نظر بگیریم ( کی فی‌نفسه هم همینطور هست ) باید بررسی کرد که چه عواملی روی این برندینگ و پرسنال برندینگ تاثیر گذاشته .

خیلی وقتها این برندها کاملا حساب شده و با یک استراتژی مشخص روی برندینگشون کار می کنن، مثلا اپل خیلی خوب تونسته کاربراش رو مسخ بکنه و ازشون طرفدارهای گوش بفرمان و کاملا مطیع بسازه . اما درست در کنار اپل، برندی به نام “استیو جابز” داریم که آوازه و محبوبیتش حتی از خود اپل هم بیشتره .اما آیا دیدی که مردم به اپل دارن با نگاهشون به جابزِ فقید یکسانه ؟ جواب این سوال رو میخوام اینطوری بدم که من و خیلی های دیگه اصلا یا کاربر اپل نیستیم و شاید در جبهه‌ی مخالفان سیاست های اجراییش باشیم، ولی استیو جابز رو ستایش می کنیم !

ویژگی/خوب بودن
خوب برای محبوب بودن، باید خوب بود یا حداقل تونست به خوبی ادای خوبها رو درآورد . من از بازی حامد بهداد متنفرم، ولی باید قبول کنم که بازیگر خوبیه و بلده خوب بازی کنه ! به عبارتی حامد بهداد توی بازیش ویژگیهایی داره که برای یک گروه از آدم ها جذابه .
مایکل جکسنِ فقید خوب میخوند، خوب میرقصید و خوب مردم‌داری می‌کرد . وقتی یه برند همه چیز تموم باشه، مطمئنا می تونه جامعه‌ی مخاطبینش رو خیلی بزرگ بکنه . ویژگی‌های مثبت (وجوه رقابتی) کاملا نسبی هستند و کمتر میشه برندی رو با جامعه‌ی طرفدار خیلی وسیع پیدا کرد . سهیل نفیسی خیلی خوب میخونه ( به نظر من) اما خیلی ها نظر مخالف من رو دارند و کلا شاید اصلا نشناسنش !

اما کیفیتِ ویژگی هم خیلی مهمه که دقیقا کیفیتِ طرفدارها و نوعِ طرفداریهای مخاطب ها رو مشخص می کنه . محمدرضا گلزار اصلا بازیگر خوبی نیست، به نظر من اصلا خوشکل هم نیست! اما (برخی)دخترها اینطور فکر نمی کنن و اونرو یوسفِ زمان میپندارند ! اینطوریه که یه بازیگر (که مشخصا باید به خاطر بازیِ خوبش تحسین و تکریم بشه) با عوامل و ویژگیهای غیر مرتبط بولد و محبوب میشه . و خوب مشخصا این گروه از طرفدارها نمی تونن خیلی موندگار و همیشگی باشن . دوست دارم طرفدارهای این آقا رو در سنین کهنسالیشون هم ببینم : – )

همزادپنداری/مکمل‌پنداری
دومین عاملِ موثر برای مطرح شدن فرد یا یک کمپانی خاص تو زندگی یک نفر، امکان تکامل‌بخشی به اون هست . ما بدون اینکه متوجه باشیم یا بهش فکر کنیم، فرد محبوبمون رو نمونه‌ی متعالی خودمون متصور میشیم . ینی من اگر علاقه مند به فوتبال باشم و از آقای رونالدو خوشم بیاد، توی ناخداگاه خودم رونالدو رو نمونه‌ی موفق خودم متصور میشم و فکر می کنم که میشد که من هم جای اون باشم . یا به عبارت بهتر دوست داشتم جای اون باشم .برندهای ما، جایگاهی دارند که ماخواهانش هستیم، اما شاید این خواستن اونقدر قوی نیست که تلاش کنیم که بهش برسیم …
چند بار به موزیسینِ محبوبتون احساس قرابت پیدا کردید و فکر کردین موزیکی که کارکرده، بخشی از شخصیت شماست یا از زبون شما خونده و سروده ؟ چندبار فیلم های یک کارگردان رو نمایی از دریچه ذهن خودتون دونستید ؟ چندبار شکلِ ارائه‌ی یک بازیگر سینما رو تو ذهتون آنالیز کردید و خودتون رو در کنار یا مقابلش قرار دادید ؟ ما به شکل مستمری فکر می کنیم که برندهامون، خیلی خوب ما رو درک می کنن و دقیقا طبق خواسته‌ی ما جلو میرن، یعنی یا مثل ما فکر می کنن یا برای ما . این دقیقا یکی از اصلی ترین اصولی هست که یه برند خوب باید داشته باشه : به نیاز و خواسته‌ی مخاطبش فکر کنه .

موفقیت برند، عامل برندینگ
اگر بیتلز، یه گروه کم سر و صدا بود و کسی اون رو نمیشناخت؛ احتمالا من هم هیچوقت اون رو نمیشناختم . مثلا من اوراکل رو میشناسم، ولی ازش استفاده ای نمی کنم و کلا طرفدارش هم نیستم . خواننده های معروف و برند زیادی هستند که من حتی یکی از آهنگهاشون رو هم نمی تونم زمزمه کنم، ولی میشناسم . وقتی یه برند می تونه به یه موفقیت نسبی دست پیدا کنه، شانسش برای رشد تصاعدی هم بیشتر میشه .

همراهی جماعت، جلوگیری از رسوایی!
روی دیگه‌ی عامل فوق، علاقه‌ی مردم به همرنگ جماعت شدن هست . خیلی از برندها، طرفدار وفادار ندارند و صرفا موجی هستند که پشت سر اون راه میافتن . من مثلا می تونم گروه موسیقی آرین رو مثال بزنم که جامعه‌ی هدفِ موزیکش، قشر متوسط فرهنگی کشور هست . خیلی ها آرین رو دوست دارن چون خیلی ها اون رو دوست دارند ! من اینطور فکر می کنم! کمی به دور و بر خودتون نگاه کنید، حتما گزینه های زیادی از این دست پیدا می‌کنید.
اما نکته‌ای که در این مورد خیلی شاخصه اینه که برندهایی که توی این مدیوم یا سطح معرفی میشن، عمق ندارن و کاملا هیجانی عمل می کنن و بعد از یه دوره کاملا یا نسبتا محو میشن . نمونش هم باشه همون گروه آرین .

سایر موارد
همه‌ی موارد فوق مسائلی هست که می تونه بین همه‌ی آدمها به طور مشترک مورد بررسی و شناخت و سنجش قرار بگیرن . اما دهها برابر از اینها عامل هست که کاملا نسبی و فردی هست . مثلا یک خاطره‌ی خوب از یک ترانه می تونه اون خواننده رو برای همیشه تو ذهن شنونده جاوادنه بکنه، دقیقا حسی که من به محسن چاوشی دارم . همینطور نوستالژی‌ها رو دست کم نگیریم که توی ما ایرانیها خیلی خوب خودش رو نشون میده . همینطور شرایط سیاسی و اجتماعی یک دوره‌ی خاص هم تو مطرح شدن یه فرد خیلی موثزه . خواننده‌ی ترانه‌ی ” یار دبستانی من ” رو کی‌ها میشناسن ؟

و اما جان کلام : برندها و ستاره ها، بهانه های خوبی هستند که ما کمی از خودمون فاصله بگیریم و یه دنیای خیلی باحال بسازیم . من می تونم عاشقانه عکس های هری پاتر رو جمع کنم و مشتاقانه منتظر پیوستن به پاترمور باشم، می تونم آهنگِ محبوبِ بیتلزم رو ده با پشت سر هم گوش کنم و از این کارها لذت ببرم، حتی اگر برای دوم شخصی غیرعقلانی و افراطی به نظر برسه …

Total
0
Shares
۹ بازخورد
  1. مطلب بسیار جالبی بود، مرسی
    در همین زمینه ، مساله ای که واضحه و در متن هم تا حدودی به اون اشاره شد، بین طرفدار ها و سلبریتی ها یه تعامل دوطرفه ولی محو وجود داره… و این دقیقا مبنای جمله ای که بار ها و بارها از زبان سلبریتی ها می شنویم : ” ما متعلق به مردم هستیم” و یا ” اگر طرفداری شما نبود ما یه این جا نمیرسیدیم ” و از این دست.. که دقیقا هم درسته
    برای مثال
    در مورد رضا یزدانی که اصطلاحا به “یزدان راک ایران” معروف شده، راک باز ها اعتقاد دارند که البوم های اولیه این اهنگساز و خواننده تجانس بیشتری با سبک موسیقس راک داشت اما مخاطبین (طرفدار های) زیادی پیدا نکرد و به تدریج با تغییر مسیر کوچکی به سمت سبک پاپ دامنه طرفدارانش را گسترش داد. که البته به هر حال دیگه راک نیست (اینطور میگن)
    یزدانی با تشخیص خواسته مردم به سمت حرکت و خود را بیش از پیش مطرح کرد و مردم هم توانستند بیشتر به موسیقی دلخواهشون گوش بین… در واقع یک معادله برنده-برنده است.
    همین روند در مورد اپل، استیو جابز، مایکروسافت و …. صادقه.
    در واقع کسی میتونه برند بشه که بتونه خواسته های مشتریانش – حتی خواسته هایی که خود ان ها از ان بی اطلاعند- رو کشف کنه و در جهت ارائه این خواسته ها حرکت کنه..
    صحبت در این زمینه زیاده که متاسفانه در این مقال نمی گنجه…
    +یک ایمیل پیوست این کامنت خواهد بود

  2. خیلی جالب بود من استفاده کردم خودم هم نمی دونستم واسه چی طرفدار کسی هستم تازه فهمیدم

  3. آقای اسلامی زاد خیلی خوب می نویسید و همه نوشتههای شما رو میخونم و دوست دارم
    میشه بپرسم رشته تحصیلی شما چی هست و این اطلاعات رو از کجا میارید ؟ البته ببخشید اگر فضولی هست و می تونید جواب ندید
    تشکر می کنم

    1. سلام، لطف دارید شما
      اگر منظور تحصیلات دانشگاهی هست، من دانشگاه نرفتم . اینترنت، دانشگاهی بهتری از این میشناسید؟!

  4. ضمنا من با اجازه شما رو توی فیس بوک به لیست دوستانم اضافه کردم ممنون میشم تایید کنید خیل خوشحال می شم اگر با شما بیشتر رابطه داشته باشم

  5. “اگر ما سلبریتی ها یا افراد و گروههایی که فنزشون هستیم رو برند در نظر بگیریم …”
    یه دفعه میومدی کل متنو به انگلیسی می نوشتی انقدم خودتو اذیت نمی کردی :d

    1. راستش من خودمم خیلی دوست ندارم این سبک استفاده از لغات انگلیسی و
      ولی واقعا معنایی مترادف پیدا نمی کنم گاها . مثلا بجای سلبریتی شما چی رو پیشنهاد می کنی ؟ یا برای برند ؟ فنز رو هم واقعا نمیشه طرفدار آورد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

نوشته‌های مرتبط
Total
0
Share