این آخرین مطلب از سری پستهای من در حوزهی استخدام و موارد مرتبط بهشه. راستش قرار نبود که این پست آخر رو بنویسم، هم به این دلیل که از موضوع اصلی فاصلهی نسبتا زیادی داشت و هم اینکه میتونست/میتونه سوژهی مطلب/مطالب دیگری باشه. با اینحال به نظرم رسید که پامو بیش از این در کفش حضرات منابع انسانی نکنم و ماجرا رو سریعتر تموم کنم! lol
اما این موضوع، چندان هم بیربط به موضوع اصلی که همون ماجرای استخدام هست، نیست. یکی از خوبیهایی که بازار کار آزاد نسبت به دولتی داره اینه که ثبات و امنیت شغلی، ارتباط زیادی به خود فرد داره. میدونم که مثال غیر زیاده و همیشه هم اینطوری نیست، ولی بپذیرید که شرکتها و سازمانها به سادگی از نیروهای به درد بخور و تاثیرگذارشون دست نمیکشن و اگر بتونید کارآمدی خودتون رو در عمل به اثبات برسونید، اون شغل رو برای خودتون ثتبیت کردید. حتی اگر این امنیت شغلی در محل کار فعلیتون ایجاد نشه، کیفیت و کارایی شما میتونه متضمن بقای حرفهای شما در جای دیگر و شرکت دیگری باشه. اما اگر این معادله جور نیاد چه اتفاقی میافته؟ تو شکل نرمال و منطقیش، سازمان مجبور (و موظفه) که با شما خداحافظی کنه.
یکی از سختترین کارهایی که گاهی مجبور به انجامش شدم، اخراج کردنه. اینکه به آدمی بگی از فلان موقع نیا سر کار فی ذاته سخته، حالا اگر از مشکلات و گرفتاریهای شخصیش هم مطلع باشی که دیگه پیچیدگی ماجرا دوچندان میشه. بجز دو مورد که مساله، مشکلات سازمانی بوده و نه الزاما مشکلات فردی، همهی مواردی که من یا سازمانی که درش کار کردم مجبور بوده با نیروهایی خداحافظی کنه، در یکی یا چند مورد از دلایل زیر خلاصه میشه:
جای اشتباه
ممکنه سازمان به هر دلیلی، ولو خطای فردی یکی از افراد تصمیم گیرنده، شما رو استخدام کنه. ممکنه شما از انتخاب شدنتون خوشحال باشیم و سعی کنید که به درستی کارتون رو انجام بدید. ولی واقعا اگر برای اون شغل مناسب نباشید، احتمال اینکه توفیق چندانی به دست بیارید خیلی کمه. حتی اگر در ظاهر هم بتونید موفقیت کسب کنید، کاراکترتون تحلیل میره و بعد از یک مدت با حجم زیادی از خستگی و افسردگی، مجبور میشید به فکر تغییر کارتون بیافتید. من راستش خیلی نمیدونم که راه درست برای فهمیدن شغل مناسب چیه (در بهترین حالت میتونم در فیلد کاری خودم و بعد از یک مدت همکاری، بگم به درد این کار میخورید یا نه) احتمالا باید براش روشهایی وجود داشته باشه که آدمها بتونن بفهمن برای چه شغلی مناسبند (اگر کسی اطلاعی در این باره داره ممنون میشم بگه)
واقعیت اینه که در هرکاری، شما باید هرروز از دیروزتون بهتر باشید و این، به چیزی بیشتر از ۸ ساعت کار روزانه نیاز داره و سازمان برای تلاشهای برون سازمانی شما که با هدف بهتر و توانمندندتر شدن میکنید قرار نیست بهتون پول بده. پس لازمه وارد شغلی بشید که دوستش دارید، احتمالا درش مستعدید و براتون ارزشمنده که توی اون مسیر آدم قدرتمندتری بشید. هر فرمول دیگری، کار نمیکنه: یا خودتون بارتون رو جمع میکنید و میرید یا اینکه سازمان مقدماتش رو فراهم میکنه. دیر و زود داره، ولی بی برو برگرده.
توقعات اشتباه
یک خطای متدوال انسانی، برداشت و تخمین اشتباه (و عموما رو به بالا) از توانایی و کارآمدیه. به عبارت دیگه، منِ نوعی خودم رو بهتر از اون چیزی که در واقعیت هستم تخمین میزنم و اگر نتونم در زمان درست این اختلاف واقعیت/تخیل رو کم و به منطق نزدیک بکنم، رفته رفته در من ایجاد نارضایتی شدت میگیره و بدون اینکه احتمالا خودم متوجه باشم از کارامدی و اثربخشیم برای سازمان کاسته میشه. اعتماد به نفس شغلی خیلی مهمه، و آدم باید بدونه که چقدر خوبه. ولی افراط و اغراق، بازدارندهست و آدم رو از رشد بازمیداره.
من همیشه به آدمهایی که از وضع کارشون ناراضیاند و فکر میکنن سازمان داره نادیدهشون میگیره یا بدتر، حقشون رو میخوره به صراحت میگم که اگر آپشن بهتری دارن، سریعا برن. راستش خودمم توی همین فرمول اقدام میکنم، و حدس میزنم یکی-دو جا اشتباه کرده باشم! من اینو به آدما نمیگم که تهدیدشون کرده باشم، چون واقعا معتقدم اگر کسی در جایی که کار میکنه و به طبع اون شرایط کارش، این حجم از نارضایتی رو داشته باشه، احتمالا دیگه نمیتونه به فکر درست کردنش هم باشه و به نفع خودش و سازمان هست که موقعیتهای دیگهای رو انتخاب کنه. اینو نمیگم که بگم اگه از حقوق کمتون (نسبت به چیزی که فکر میکنید باید بگیرید) ناراضی هستید سریع فرم استعفا رو پر کنید. منظور این هست که قبل از اینکه حس ناراحتی رو در خودتون تقویت کنید و به عوامل غیر مرتبط (مثل اینکه بغل دستیم چقدر حقوق میگیره و…) رو در جمعبندیتون دخیل کنید، به این فکر کنید که آیا واقعا خواستهی من با واقعیت من در تضاد نیست؟ آیا من حق دارم انتظار بیشتری داشته باشم؟
کتمان نمیکنم که در پارهای از موارد، حق با کارمند بوده و بنا به هزارویک دلیل، ساختار حضور اون فرد رو بر نتابیده یا اجازهی رشد بهش نداده، ولی در اکثر مواقع قصه عکس این برداشت بوده و فردی که اعتقاد داشته کارایی بالایی داره، در واقع از حداقلهای کیفی هر برخوردار نبوده و همین تصور اشتباهش باعث میشده که حتی تنشهایی رو هم در تیم و سازمان بوجود بیاره. نتیجه؟ بعد از مدتی اون فرد یا تعدیل شده یا اینکه خودش با حجمی از ناراحتی و اعتراض و سرخوردگی «مجبور» شده سازمان رو ترک کنه.
چیکار میشه کرد؟ تا حد امکان منطقی با ماجرا برخورد کنید. از افراد مجربی که میشناسید، کمک و مشورت بگیرید و سعی کنید با درگیر کردن آدمهای صالح و قابل اعتماد در موقعیت، به فهم بهتری از خودتون و شرایطتون برسید.
پ.ن: من فکر میکنم که شرکتهایی باید باشن که به آدمها در موقعیتهای اینچنینی مشاورهی HR بدن. نمیدونم هست یا نه، که اگر نیست دست بکار بشید و اگر هست، به منم اطلاع بدید 🙂
هدف متفاوت
اگر سودای کارآفرینی در سر دارید، به استخدام شرکتی در نیاین. وقتی شرکتی به شما حقوق میده، حق داره انتظار داشته باشه که در تایمی که سرکار هستید، تمام حواس و انگیزهتون رو متمرکز اون برند و سازمان و کارتون کنید. امرار معاش لازمه، ولی نه به بهای اینکه یک صندلی از سازمانی رو اشغال کنید و دل به کار و جای دیگری ببندید. اگر هنرمندید و دنبال رشد در اون شاخهست، پشت میز نشتن رو فراموش کنید و به خودتون و اون سازمان ظلم نکنید! اگرم به هر دلیلی زمان حال رو برای برآورده کردن رویاهاتون مناسب نمیدونید، کار کردن رو در مسیر اون رویا قرار بدید و سعی کنید بهش به چشم قدمی از مجموعه گامهای پیش رو نگاه کنید.
به نظرم حفظ شغل از پیدا کردنش مهمتره. خصوصا اگر سالهای اول جریان شغلیتون رو سپری میکنید، لازمه که در اولین سازمانهایی که درشون مشغول میشید مدت طولانیتری بمونید و «خلق» داشته باشید. پیشنهادات بالا، به نظرم میتونه این اتفاق رو تا حدودی تضمین کنه. اگر پیشنهاد و تجربهای غیر دارید، ممنون میشم پای این مطلب کامنت کنید.