اینروزا بحث دربارهی کنفرانسی با محتوایی سخیف و سخنرانهایی عجیب داغه. رویدادی که بالای ۱۰۰۰ نفر شرکت کننده (به ادعای برگزار کننده که به نظر دور از واقعیت هم نیست) داشته و حول موضوعی تخصصی، حرفها و اطلاعات اشتباهی به خورد مخاطب داده شده. من در رویداد حاضر نبودم، اما به گواه چند اسلایدی که از اون ماجرا منتشر شده و بازتابی که از سمت برخی شرکت کنندههای مورد وثوق خوندم، میشه اینطور جمعبندی کرد که رویداد مذکور بیشتر به یه شوی موفقیت شبیه بوده و ارتباط حداقلی به موضوع داشته.
من راستش خیلی نمیخوام دربارهی اون رویداد حرف بزنم. هم بخاطر اینکه اونجا نبودم که بدونم واقعا چی گذشته (هرچند واقعا تحلیل و فهمش، به گواه عقبهی سخنرانها و فعالیتهای سوشالشون، چندان کار سختی نیست)، و هم بخاطر اینکه خودم دست اندرکار برگزاری رویدادی با موضوع مشابه بوده و هستم و این احتمال و شائبه میتونه ایجاد بشه که دارم سویه دارانه مینویسم.
پیشتر دربارهی مشقاتی که برگزاری یه کنفرانس تخصصی داره اینجا نوشتم، و نوشتم که چه مسیری رو طی کردیم و چه دستاوردهایی رو برای خودمون و مخاطب خلق کردیم یا نکردیم. در این بین، چیزی که تا بحال براش جوابی پیدا نکردم اینه: مخاطب «واقعا» دنبال چی میگرده؟ و یک گام جلوتر: مخاطب «باید» یا «بهتره» دنبال چی بگرده؟ من پاسخ این سوال رو نمیدونم، ولی به گواه مشاهداتم میتونم اینطوری استنباط کنم که بقیه هم انگار نمیدونن! من فکر میکنم که کمی کجفهمی در این حوزه هست، و همین تعبیرهای عموما اشتباه موجب میشه رویدادهای ما همیشه مخالفینی و معترضینی داشته باشه. ذکر این نکته لازمه که حقیقتا ابدا به رویداد خاصی اشاره ندارم، و آنچه در ادامه میاد برآیندی از بازخوردهای مختلف حول رویدادهای مختلفه که با چشنی تجربه و مشاهدات من مخلوط شده.
تجربهی کم، سواد ناچیز
حداقل دربارهی حوزهی بازاریابی دیجیتال، «هیچ کس» در ایران نمیتونه ادعای فضیلت و دانش بکنه. همهی ما چیزهایی رو به تجربه یا مطالعه بلدیم، اما آیا حد غایی سواد و تجربه رو داریم که بخوایم به دیگری خورده بگیریم؟ اگر من معتقدم که کنفرانس مذکور یک اشتباه هم جانبه و یه شوی بی کیفیته، حقیقتا استدلالم بیشتر به تجربههای شخصی خودم و دانستههای محدودم در کار بر میگرده که وقتی با اونها مقایسهش میکنم میبینم که هیچ نقطه تفارنی با هم ندارند. طبعا میتونم با اطمینان بالایی بگم که اون همایش چیزی جز اتلاف وقت نبوده، ولی چقدر دارم درست تحلیل میکنم؟ با شدت خیلی کمتر، و در اندازهای به مراتب پایینتر، آدمهایی بودند که به نظرشون DMConf هم بیکیفیت بود و چیزی بهشون افزون نکرد. احتمالا اونها هم دارن با یه منطقی این نتیجه گیری رو میکنند و نمیشه گفت که تنگنظری و این جور چیزها به نظرشون قالب شده. گزینههای زیر، اون چیزهاییه که به نظر من باعث میشه آدمها تفسیرهای متفاوتی از یک رویداد داشته باشند.
این رو هم بگم که با کمی تغییر، وقتی دربارهی یک رویداد/همایش حرف میزنیم، میتونه درمورد انواعش مصداق داشته باشه. یک کنفرانس علمی، یک تئاتر و یک تجمع عمومی معیارهای نسبتا مشابه و مشترکی با هم دارند.
کنفرانس برای یادگیری؟
نه به نظر من، که به نظر علمای حوزهی آموزش، کنفرانس جای درستی برای یاد دادن و یاد گرفتن نیست. در یک شرایط ایدهآل، کنفرانس میتونه سرمشقهای برای یادگیری به مخاطب بده. به عبارت دیگه، در صورتی که موضوع برای مدعو حداقلهای جذابیت رو داشته باشه، سخنران به فن بیان و موضوع اشراف کافی داشته باشه و ارائهش رو درست معماری کرده باشه، و محیط برگزاری هم در وضع مناسبی قرار داشته باشه، مخاطب میتونه نکاتی رو برداشت کنه که در صورت کار آتی روی اون نکات (مطالعه یا تحقیق بیشتر) تبدیل به یک آموخته بشه. تازه باید اون رو در عمل هم آزمون کنه که «مهارت» اولیه رو کسب کرده باشه. من فکر میکنم، آدمهای زیادی از این فرایند مطلع نیستند و فقط دنبال یکی-دو حلقهی آخر از این ماجرا هستند. عدم تطابق انتظار با واقعیت، و به طبع اون برآورده نشدن انتظار موجب میشه نارضایتی شکل بگیره و آدمها حس کنند که رویداد براشون مفید فایده نبوده. تازه مراحلی که عنوان شد، عموما در یک قالب منطقی و بینقص میتونه شکل بگیره.
خلاصهی کلام اینکه، اگر مخاطبی با هدف «یادگیری» با تعریف کلاسیکش پا به کنفرانسی میگذاره، هم خودش مقصره و هم احتمالا اون برگزارکنندهای که این توقع رو در مخاطب ایجاد کرده. اگر دوست داشتید، پیشنهاد میکنم که دربارهی علم پداگوژی کمی مطالعه کنید.
کنفرانس برای شبکه سازی؟
من جزء اون دسته از آدمهای هستم که فکر میکنم مهمترین دستاورد یک کنفرانس تخصصی، توسعهی شبکهی ارتباطیه. راستش طی دو سال گذشته، بجز DMConf در هیچ رویداد دیگری شرکت نکردم. به عنوان مهمان نرفتم، چون بعید دونستم چیزی بهم اضافه بشه و به عنوان سخنران هم نرفتم، چون بعید دونستم چیزی برای اضافه کردن به بقیه داشته باشم. نه از سر تبختر، که به واقع اینطور فکر کردم و میکنم. اینو گفتم که به بگم، خوبه آدمها توقع خودشون رو از شبکهسازی بدونن. وقتی من احتمال میدم که بخش عمدهی آدمهای حاضر در یک رویداد با طیفی که همین حالا در نتورک من قرار دارند یکسانه، حضور من چیزی جز اتلاف وقت میتونه باشه؟ از طرف دیگه، آیا اصلا من اونقد qualified هستم که بخوام باآدم های حاضر در یک رویداد نتورک کنم؟ اصلا بلدم چطور باید سر صحبت رو باز کنم، دنبال چه نوع ارتباطی هستم و چطور میخوام اینارو مدیریت کنم؟ خیلی اتفاق پیچیدهای نیست، ولی واقعا خیلیها به این حداقلها اشراف ندارند.
همیشه بخشی از مدعوین رویدادهایی که من برگزار کردم، به طور مشخص برای صحبت با یه آدم خاص، مثلا یکی از سخنرانها به کنفرانس اومدند. گاهی هم از من یا یکی دیگه از برگزارکنندهها خواستند که من رو به آدم هایی با ویژگیهایی که مدنظرشون بوده معرفی کنم (مثلا مسئولین برندهایی که میتونستند بهشون خدمتی بفروشن) به نظرم اینها تکلیفشون با خودشون و اون رویداد خیلی روشن و شفاف بوده، هدفشون رو مشخص میدونستند و دقیقا دنبال اون اومدن. این آدمها کمتر احساس از دست دادن وقت و هزینه کردند و اتفاقا کلی هم به زعم خودشون از کنفرانس بهره بردند. به تجربهی من، وقتی با آدمهایی که لطف داشتند و مستقیم اعلام کردند که از کنفرانس راضی نبودند، اینو فهمیدم که اون فرد به دنبال چیزی بوده که نتونسته اون رو به دست بیاره و از این بابت کلافهست. یقینا در بخشهایی ما مقصر بودیم، ولی نه همهش.
جامعهی مخاطب
اگر اون غلط املایی فاحش در پوستر اون رویداد کذایی نبود، شاید این بحث باز نمیشد. اما واقعیت اینه که حجم رویدادهای اینچنینی اینقدر بالاست که از شمار خارجه. واقعیت دردناکتر اینه که، این گروه جامعهی مخاطب خودشون رو هم دارند و اون جامعه، از این فضا راضیاند. من نمیدونم اون جامعهی مخاطب کیه و چرا دوست داره هزینه برای «هیچ» بکنه، ولی واقعیت اینه که اون جامعه اتفاقا مخاطب هیچ اتفاق باکیفیت دیگری نیست. چندوقت پیش با سردبیر یکی از محبوبترین مجلات حوزهی موفقیت (!) ممکلت جلسه داشتم و آمارهای عجیبی که از طیف گستردهی مخاطبینش داشت، برق از سه فازم پروند! پرتیراژترین مجلهی کشور که توئمان بیشترین درآمد رو از محل تبلیغات هم داره، کل محتواش کپی از وب و نهایتا ترجمه از منابع نازله. نیمی از مجله، ریپورتاژ بدون اطلاع به مخاطبه و کلا مشکلات بازار نشر هیچ خللی در مارکتشون ایجاد نکرده. یخورده که از نزدیکتر نگاه بکنیم، اون نتورک ایونت های خودش رو هم داره و همون سبک محتوا رو، با عناوین تازه وشکلی متفاوت به خورد مخاطبش میده.
دردناکه، اما واقعیت داره. به نظر کاریش هم نمیشه کرد، یاحداقل من و مانمیتونیم کاریش بکنیم. این نتورک بزرگ تونستند از بین ده سایت برتر فارسی، سه تا رو برای خودشون کنند! بزرگترین کانالهای تلگرام و حتی مطرحترین شبکههای تلوزیون فارسی هم برای این جامعه محتوا تولید میکنه. عرضه و تقاضا داره با کمترین نقص کار میکنه و قوانین و قواعد خودش رو هم داره.
چیکار باید کرد؟
اول این مطلب، به این مهم اشاره کردم که در برخی از موضوعات، قضاوتهای ما برآمده از تجارت و دانستههای ماست که ممکنه محدود باشه و اجازه نده قضاوتی واقعی و منطقی داشته باشیم و در نتیجه، الزاما حق با ما نیست. در انتها اما به نکتهی مهمتری اشاره کردم که همهی قوانین و فرمولها به خواست اون وابستهست: مخاطب
ایونتهای کممایه، کتابهای زرد، مجلات توخالی، سایتهای کاذب و غیره، همگی برای یک جامعهی مخاطب کار میکنند: افرادی که از فکر کردن فراریاند و دلشون نمیخواد با موضوعات جدی سروکار داشته باشند.
شنیدن «تو موفق میشی اگر بخوای» خیلی خوشایند تر از اینه که با حجم ندانستههای خودت مواجه بشی. اینکه یکی به من راههای سادهی رسیدن به خواستهها رو بگه، حتی اگر کار نکنه، دوست داشتنی تر از اینکه با من دربارهی موضوعاتی پیچیده که به فکر و کار نیاز داره حرف بزنه.
این، قانون حاکم بر جامعهی ماست. نباید از ظهور رویدادهای اینچنینی، در جامعهای که یکی از پرمخاطبترین اپکلییشنهای موبایل «فال روزانه» هست متعجب شد.