برداشت اول )
من معمولا عادت به خلاصه نویسی و نوت برداری از کتابهایی که میخونم ندارم. اما اگر با اصطلاح، اسم یا موقعیتی روبرو بشم که برای ناآشنا باشه یا فکر بکنم که برای جذابه که بیشتر دربارش بدونم، گوشهای یادداشتش میکنم تا بعدا بتونم دربارش تحقیق کنم. این کار رو وقتی مجله یا مقالهای هم میخونم انجام میدم، همینطور موقع وبگردی. گاهی وقتها خوندن یه مقالهی دو صفحهای، من رو به چند کتاب و چندده مقاله جدید میرسونه که گاها اصلا مربوط به موضوع اولیه نیست. همین مساله باعث میشه که حوزههایی که من الان درگیرشون هستم، خیلی زیاد و کاملا متفاوت از هم باشند.
برداشت دوم )
من معمولا اگر از خواننده یا موزیکی خوشم بیاد، حتما صفحهی ویکیپدیای اون رو زیر و رو میکنم و سعی میکنم اون رو بهتر بشناسم. معمولا هم شناخت یه هنرمند باعث رسیدن به شناختِ نسبی ازجامعهی پیرامون اون میشه. مثال اینکه چندشب قبل داشتم موزیکهای برگزیده یورو ویژنِ چندسال قبل رو گوش میدادم که یه آهنگ مربوط به کشور ارمنستان رو دوست داشتم. صفحهی ویکیپدیای اون خواننده، من رو وارد دنیای موزیک ارمنستان کرد و من الان حداقل پنج تا خواننده و موزیسین خیلی خوب از این کشور رو پیدا کردم.
برداشت سوم )
سعی میکنم که کم و باکیفیت فیلم ببینم. همین الان حداقل صدتافیلم توی لیست”حتما ببینم” خودم دارم که معتقدم تا ندیدم نباید از دنیا برم! اما همیشه گزینه های جدید و مهیج تری هم هست که آدم رو وسوسه میکنه که به سراغشون بره. وقتی به این فکر میکنم که چقدر فیلم خوب هست که میشناسم و باید ببینم و چقدر فیلم خوب هست که من حتی اسمشون رو هم نمیدونم، اعصابم خورد میشه!
برداشت چهارم )
مسالهی بالا دربارهی کتابها خیلی بغرنجتره. تولستوی، داستایفسکی، شکسپیر، دانته، کامو و حتی نمونههای ایرانی مثل آل احمد، هدایت، دولت آبادی و خیلی های دیگه. کسی میتونه نخوندن کتابهای اینها رو تصور کنه؟یعنی واقعا کسی هست که بتونه خودش رو از لذت آبلوموف، کمدی الهی یا جنگ و صلح محروم کنه؟ بدبختانه من بیسواد تر از این حرفام و فهرست نویسنده های شهیری که شناختم به زحمت به صد نفر میرسن. عدد واقعی چند تاست؟
برداشت پنجم )
من از چند وقت پیش شروع به خوندن تاریخ تمدن کردم. مجموعهای به زحمت و قلم درانتها که هنر و فرهنگ و دانشی نیست که درش اشارهای نشده باشه. هر صفحه رو که میخوندم، انگار یک در بزرگتر به روم باز میشه. کلی اسم و اصطلاح و ریشه که حتی آوای اونها هم برام گاها بیمعنی و غیر ملموسه. درصد چیزهایی که میدونیم نسبت به چیزهایی که نمیدونیم چند به چنده ؟
برداشت ششم )
گیریم که من همهی تاریخ تمدن رو خوندم، همهی فیلمهای فاخر دنیا رو هم دیدم، همهی کتابهای تحسین شده تاریخ رو هم خوندم و همهی شاهکارهای موسیقایی دنیا رو شنیدم. آیا من آدم بهتری شدم؟ حفظ کردن و واگویه کردن، این اون چیزیه که ما بهش نیاز داریم؟ فیلم هایی که میبینیم و کتابهایی که میخونیم کی، کجا و چطور باید به ما کمک کنند؟
شهوتِ دانستن، هم خوبه و هم بد. زمانی خوبه که بشه بین همهی دانسته ها ارتباط برقرار کرد و این چیزیه که من میخوام ( بزرگان بهش میگن جهان بینی ) من عاشق نقدم، عاشق تحلیلم. عاشق علتشناسی و زیر سوال بردنم. اما کی میشه به این اندازه رسید که فرد بتونه رای خودش رو نسبت به دیگران ارجح بشمره ؟
کاش ما هم یکم کتابخون بودیم 😐
“این اندازه رسید که فرد بتونه رای خودش رو نسبت به دیگران ارجح بشمره ؟”
معمولا آدمایی که این جمله براشون سواله رای شون ارجح هست نسبت به آدمای اطرفشون. نمیخوام در مورد این جمله قضاوتی بکنم ولی خودم به شخصه دیدم یه طوری شده که میگم بیخیال بابا این اصلا مهم نیست که من از دیگران بیشتر فهمیده باشم یا من بتونم خیلی خیلی بفهمم یا خیلی خیلی خوب بشم. تا وقتی که من هی بخوام چسبیده باشم به بیشتر، همه اش دارم میدم دنبال چیزای خوب ولی شک دارم که اون ارتباط رو بین داشته هام بتونم برقرار کنم.
من فقط تو مسیر زندگیم میرم جلو! مسیری که طوری برای خودم تعریفش کردم که خواه نا خواه آدم بهتر و فهمیده تری میشم ولی اصلا اون بهتر شدنه واسم دغدغه نیست. چون میدونم میشه.
یه مدت خیلی زیادی من اینطوری بودم که باید همه چیز رو خیلی زود بفهمم و از این حرفا … سخت میگذشت و همیشه احساس عقب بودن میکردم.
الان خوبم. آروم میرم جلو، در جا هم نمیزنم. همه چیز هم عالیه. من تا وقتی که وقت داشته باشم. میرم جلو
وقتایی که چیزای زیادی میریزم تو مخم سرریز میکنه و این فایده نداره… ظرفیت هر کس متفاوته.
شاد و پیروز باشید. ببخشید پر حرفی کردم. داداش کوچیکت، علی. 😉
ببخشید من اشتباهی متوجه شدم که خیلی وقته آپ نشدی