این روزها اولین تئاترم به عنوان کارگردان در حال اجراست و طبیعتا از اینکه بعد از دو-سه سال معاشقه با نمایش، کاری که ساختم به اجرا رسیده خوشحالم. از چندروز آخر و منتهی به اجرا، و البته بعد از عبور از هفت خان مجوز و قرارداد سالن و تهیهی اقلام صحنه و غیره، دغدغهی اصلی برای من رسول -که مشترکا این پروژه رو کارگردانی و تولید میکردیم- ایجاد شد: جذب مخاطب
اگر مخاطب حرفهای تئاتر باشید، احتمالا از مواجهه با صندلیهای پرشمارِ خالی از تماشاگر تو سالنهای تئاتر تعجب نخواهید کرد. حقیقت اینه که برای جذبِ تماشاگر از بینِ اقلیتِ مخاطبِ تئاتر، رقابتی جدی در بین گروههای تئاتری در جریانه. با وجود همه سختیهای کار و هزینههای فرایند تولید، خوشبختانه هم تعداد سالنها رو به افزایشه و هم تعداد نمایشهای در حال اجرا. اگر تئاتر رو یک «محصول» بدونیم و این جریان رو یک صنعت، با حوزهای کمتقاضا و تامین کنندههایی پرشمار روبرو هستیم که بینشون رقابت برای ربایش مخاطب بسیار بالاست. اگر فقط نمایشهای موجود روی تیوال رو در نظر بگیریم، شما همین الان بیش از ۵۰ انتخاب برای تماشای تئاتر در تهران دارید که حداقل ۲۰ درصد از این تعداد رو گروههای قدیمی و با بازیگرها و عوامل حرفهای تولید کردند. در این شرایط، منِ تازهکارِ بیتجربه، چطور میتونم با محصولاتی با کیفیت بالاتر رقابت کنم؟
همهی اینها رو ننوشتم که بگم خب، بیاین و کار ما رو ببینید و از نمایشی که ساختیم «حمایت» کنید. سخیفترین جملهای که میشه در دعوت از مخاطب تئاتر بیان کرد همینه. من معتقدم که گروههای تئاتری، برای فرار از مواجهه با واقعیتی که بالاتر توصیف شد، خواسته یا ناخواسته، به کُنجِ امنِ حمایت روی آوردند: وقتی نمیتونی با ویژگیهایی که داری مخاطب رو جذب کنی، ناگزیری که بهشون وعدههای دیگهای بدی و چی بهتر از اینکه بهشون حس خوب حمایتگری رو ببخشی؟
تئاتر به مثابه کالا
حمایت از تئاتر همونقدر جملهای اشتباه و عبثه که «حمایت از کالای ایرانی» وقتی مخاطب و مصرف کننده رو «صرفا» به فعل حمایتِ بی چشمداشت تشویق میکنیم، عملا ازش میخوایم که کاستیهای کار رو بواسطهی دریافت حس نوعدوستی یا همدلی ببخشه و این عملا، ایجاد اختلال در عرضه و تقاضاست. من فکر میکنم که تئاتر مثل هرنوع کالا یا خدمت دیگری، میبایست ویژگیها و ارزشهایی رو به مخاطب/خریدار اعطا کنه. همونطور که خارجی/داخلی بودن نباید به عنوان یک «ارزش» در انتخاب/عدم انتخاب کالا مدنظر باشه، دانشجویی/مستقل بودن هم نباید به عنوان یک ارزش در نظر گرفته بشه. طبیعتا به همین سادگیها نمیشه یه اثر آرتیستیک رو با یک کالای ملموس مقایسه کرد و طبیعتا، ارزشهایی هم که داد و دهش میشه با هم متفاوته. لب کلام من این هست که من ترجیح میدم در بازار رقابتی تئاتر له بشم و اجراهایی با یکی-دو تماشاگر رو تجربه کنم، تا اینکه به آدمهایی -که عموما از دوستان و نزدیکان هستند- حس خوب حمایت رو اعطا کنم.
با همین منطق، ما نه تخفیف دادیم و نه از بازیهای مرسوم تبلیغاتی بهره بردیم. نه مهمان ویژه دعوت کردیم و نه دنبال تعریف و تمجید این و اون افتادیم که نقل قول کنیم. ولله که این نکردنها و نرفتنها، نه از سر ژست و افاده، که از سر باور و اعتقاد بوده و هست.
به میدان جنگ خوشآمدید
من و رسول اینقدر خوششانسیم که کلی رفیق بامعرفت داریم که تا حالا و طی اجرا ما رو تنها نگداشتند. میلاد مجرد و محمدعمروآبادی هم که از مدیران تیوال و رفقای نابمون هستند هم، همراهی رو تمام و بدون چشمداشت، خفنترین بستهی تبلیغاتیشون رو در اختیارمون گذاشتند. بچههای راتا هم خیلی خودجوش و با مهربانی، یه کمپین همراهی تعریف کردند که بخشی از هزینههامون رو تامین میکنه. من قدردان مهر و لطف همهی دوستانم هستم و حقیقتا بیش از انتظارم محبت دیدم. اما حقیقتا، هیچ انتظاری از هیچ نفری نداشته و ندارم. «انتظار» در دل خودش توقع ایجاد میکنه و این توقع داشتن از دیگران، عاملی میشه که «کیفیت» رو در وهلهی دوم اهمیت قرار بدم. من میدونم که بهترین تئاتر در حال اجرای تهران رو نساختم، اما متواضعانه و البته در کمال صداقت، مدعی و معتقدم که نمایشمون سرگرمکنده، بیپیرایه و سالمه. من اعتماد به نفس این رو دارم که از مخاطب دعوت کنم که به تماشای نمایشی بنشینه که میتونه یک ساعت سرگرمش کنه، حوصلهش رو سرنبره و مجبورش نکنه که مدام به ساعتش نگاه بندازه. توئمان، پذیرفتم که تئاتر کار کردن و اجرا کردن در ایران، ورود به میدان جنگه: باید مهیا و آماده بود برای مواجهه با صندلیهای خالی، زیان مالی و شکست هنری.
یک قدم جلوتر
کافیه دو-سه تا تئاتر توی سال ببینید که بفهمید«هرسال دریغ از پارسال» یعنی چه. من همین الان دلم برای نمایشهای خفنی که سال پیش دیدم تنگه، و سال پیش هم میگفتم که سال قبلش چقدر سال خوبی از این حیث بود. من به عنوان یه آدم کوچولو تو تئاتر این مملکت که حداقل ۴-۵ ساله به عنوان مخاطب، مستمرا تماشاگر بودم، زوال رو میبینم. حتما دلایل مختلفی درکاره، اما به زعم من، یکی از مهمترین عوامل همین توهم فعالین این عرصهست. چرا مدام از عوامل بیرونی انتظار حمایت و همراهی و کمک و امکانات داریم؟ کی برای من و ما فرش قرمز پهن کرده که تئاتر کار کنیم؟ چرا نباید بفهمیم که باید تلاش کرد، رقابت رو یاد گرفت و «دلیل» برای موفقیت ساخت؟ متاسفانه، کم نیستند آدمها و «استاد» هایی که مصاحبهها و بیانیههاشون همه رنگوبوی اعتراضی داره و معتقدند همهی مصائب تئاتر از کجفهمی و بیمهری دولت و عوامل بیرونیه. اما واقعا، ماجرا فقط این نیست. توی همین بازار بد، محمد مساوات هم بدون سلبریتی خوب میفروشه و اجراهاش جای سوزن انداختن نیست. مثالهایی نظیر مساوات کماند، اما هستند.
من میخوام -و باید- توی لیگی بازی کنم که کیفیت حرف میزنه و نه ترحم و هرچیزی جز «دلیل» برای جلب نظر، وقت و پول مخاطب. حتما سخته و مسیرش طولانی، اما اگر خواستم و پذیرفتم توی این عرصه کار کنم، باید از توقع فاصله بگیرم و روی معیارهای دیگری تمرکز کنم. آخرین نکته اینکه، این مصیبت نه فقط در تئاتر که تقریبا در همهی عرصههای هنری و فرهنگی وجود داره. من تصورم اینه که نباید ملت و دولت رو مسئول دونست و تجربههای موفق نشون داده که کار خوب، مخاطب خوبی هم خواهد داشت.