مدتهاست که میخوام یه مطلب دربارهی هریپاتر بنویسم و دنبال بهانه میگردم . حتی اخبارو حواشی پاترمور هم بهانهی خیلی خوبی برای دست به کیبورد بردن نشد و این پست تا به امروز در نیومد . امروز فکر کردم که برای نوشته دربارهی چیزی که دوستش دارم، نباید دنبال بهانه بگردم و میشه خود اون ماهیت رو دستاویز کرد .
سالِ دقیقِ هریپاتری شدنم رو یادم نیست . فکر می کنم اواخر مقطع راهنمایی بود که دوستی سنگ جادو رو بهم داد . تا قبل از هری پاتر، کل تجربهی کتابخونی من محدود بود به ۲۲جلد مجموعه داستانهای هزار و یک شب و شش جلد (یا هفت جلد) داستان های ژولورن . همینطور اضافه کنید چند جلد داستان متفرقهی دیگه تو حوزهی داستان و معمولا فانتزی (صمد بهرنگیش فقط یادم هست) تجربهی خوندن کتاب در این حجم و قطر رو نداشتم و این خودش نگرانم میکرد. دوستِ مورد اشاره هم تعریف خیلی ناجوانمردانه ای از هری پاتر کرد که هنوز به خاطر این پرزنشن اشتباهش نبخشیدمش “یه شهریه همه جادوگرن و هرکی که جادوگر نیست، مشنگه ”
پر بیراه نبود، اما این ابلهانه ترین تعریفیه که میشه از هری پاتر داشت . به هرحال و از اونجایی که گزینه های گذران زمان در اون مقطع محدود بود، یک روز عصر زیر درخت یاس خونه قبلیمون صفحهی اول هریپاتر ورق خورد :
“آقا و خانم دورسلی ساکن خانهی شمارهی چهار خیابان پریوت درایو بودند . خانوادهی آنها بسیار معمولی و عادی بود و آنها از این بابت بسیار راضی و خشنود بودند . این خانواده به هیچ وجه به امور مرموز و اسرارآمیز سروکار نداشت. زیرا سحر و جادو را امر مهمل و بیهودهای میپنداشتند و علاقهای به اینگونه مسائل نداشتند”
بازی شروع شد و همین پاراگراف، برای میلادِ ۱۵ یا ۱۶ ساله به قدر کفایت جذابیت داشت که سه ساعت، تمام و مستمر بنشینه و یکسوم کتاب رو ببلعه. تا اون تاریخ غیر از سنگ جادو، تالار اسرار و زندانی آزکابان هم منتشر شده بود که هر سه کتاب رو پشت سر هم و بدون وقفه خوندم . تا همین امروز که نزدیک ۷ سال از اون ایام میگذره نتونستم اینچنین سرعتی رو تو کتابخونی (بجز شمارههای بعد هریپاتر) داشته باشم.
زمان انتشار محفل ققنوس، هری پاتر کاملا شناخته شده بود و دو، سه تا سایت خیلی بزرگ و شلوغ به زبان فارسی اخبارو حواشی اون رو پوشش میدادن . همزمان با انتشار نسخهی اصلی کتاب، گروههای ترجمه تشکیل میشد و تو مقاطع زمانی خیلی کوتاهی، ترجمه فصل ها یکی بعد از دیگری در میاومد . اما من به خوندن ترجمهی گروهی بسنده نمی کردم و منتظرم می موندم تا ترجمه ویدا اسلامیه هم بیاد و داستان رو دوباره میخوندم . این روند برای شاهزاده دورگه و یادگاران مرگ هم اتفاق افتاد .
با دوستانِ هری پاتریم که صحبت می کنم،کمابیش همه همین دوره رو با همین کیفیت طی کردند و جالب اینکه فقط خودمون می تونیم سر دربیاریم که چرا ! نقطهی مقابل، کسانی هستند که این دنیا رو تجربه نکردند و همیشه از موضع مخالف، تخریبگر یا منتقد هریپاتر در میان و این باعث یه جنگ تاریخی/عقیدتی شده بین طرفداران و مخالفان هری پاتر !!
حقیقت اینه که از اون آدم فاصلهی زیادی گرفتم و حتی پاترمور هم دیگه خیلی برام جذابیت نداشت . اما از خوندن هری پاتر، همیشه به عنوان یکی از افتخارهای زندگیم یاد کردم . هری پاتر شروعی بود برای خیلی چیزها . کتاب خوندن، وبلاگ نویسی، فکر کردن و از همه مهمتر آشنایی با پدیدهای به نام “بریتانیا”
هیچوقت خوندن هری پاتر رو به کسی توصیه نکردم، خصوصا الان که نمی دونم این همه جذابیت و گیرایی می تونه برای آدمهای هم سن و سالِ امروزم هم وجود داشته باشه یا نه . ولی این رو می دونم که آدمهای خارج از این دنیا، حتما چیز خیلی بزرگی رو تو نوجوونیشون از دست دادند که هیچوقت نتونند پرش کنند .
شاید اینجا تنها جاییه که میتونم بگم که «من هم همینطور».
من هم دوران راهنمایی (اول راهنمایی) با کتاب یک شروع کردم و بعد دو و سه و بعد کتابهای دیگه همه با ترجمه ی ویدا اسلامیه تا شش و کتاب هفت که سال ۲۰۰۷ اومد و من زبان اصلی رو خوندم. ولی بازهم ترجمه ویدا اسلامیه برام جذاب بود. هنوز هم با اینکه نمیخونمشون همه ی کتاب هارو نگه داشتم. به عنوان نمادی از زمانی که واقعا خوشحال بودم از خوندنشون. بین کتابام دور از چشم مامان هری پاتر میخوندم و باهاش زندگی میکردم.
من هم با این کتاب زودتر از چیزی که میبایست با بریتانیا آشنا شدم. 🙂
اگر اغراق نباشه، هریپاتر به ما یاد داد که میشه یه جور دیگه به دنیا نگاه کرد ..