من هم مثل خیلی از جوون های بیعرضهی ممکلت که راههای مختلف دورزدنِ خدمت رو امتحان کردند و راه به جایی نبردند، سه سال پیش راهی خدمت سربازی شدم و حدودا* یک سال پیش مفتخر به دریافت کارت پایان خدمت شدم . مدت زمانی که به تعریف مرسوم، مثل چشم به هم زدنی گذشت و واقعا شروع و اتمامش رو نفهمیدم، اما تاثیراتی که روی من و زندگیم گذاشت اصلا با تاثیرات یک چشم به هم زدن ساده قابل مقایسه نیست !
با وجود اینکه شرایط خدمتم از بسیاری جهات مطلوب بود و واقعا میشه گفت که این دوره رو در ایدهآل ترین شرایطِ قابل تصور گذروندم، اما باز کم نبودند سختی هایی که بر من گذشت و مشکلاتی که برام بوجود اومد . اما به هرحال وقتی خوب و بد و آورده و ستانده رو کنار هم میگذارم، میتونم بگم که راضی هستم و خوشحالم که “ریسک” کردم و این مقطع رو هرطور که بود طی کردم.
سربازی رو میشه به شش قسمت تقسیم کرد:
قسمت اول : دوران نقاهت قبل از اعزام
از دو سه ماه قبل از شروع خدمت عملا زندگی آدم مختل میشه . نه می تونی به طور جدی دنبال کارهات باشی و برنامه ای رو پی بگیری، نه میتونی دست روی دست بگذاری و منتظر نزولِ بلا بنشینی ! من از شش ماه قبل از خدمت دفتر قبلیم رو تحویل دادم و به اصطلاح Freelance کار میکردم که اتفاقا دوران خیلی خوبی هم بود . توی این شش ماه و به لطف نبود مسئولیت، تونستم کلی سفر برم و یه عالمه خورده کارهایی که معلوم نبود کی قراره اتفاف بیافته رو سرو سامون بدم .
قسمت دوم : آموزشی
آموزشی رو هم میشه سختترین مقطع خدمت دونست و هم شیرینترینش . سخت از اون نظر که غریبی، به اوضاع و احوال واقف نیستی و مشخصا نمیدونی چنددقیقه بعد قراره چه بلایی سرت بیاد! تصور بفرمائید که روز اول آموزشی، ما رو نزدیک به شش ساعت دور پادگان چرخوندند و ماهم مثل قوم به اسیری رفته، جرات جیک زدن نداشتیم . کیفیت نازل غذاها، انواع و اقسام بیماری ( که خود من رو یک هفته راهی بیمارستان کرد ) تفابل فرهنگهای مختلف و سلطهی زور بر منطق، شوخی پنداشته شدن بهداشت و کلی موضوع دیگه، شرایط سختی رو برای گذران فراهم میکنه …
اما این قضیه، روی دومی هم داره که روی خوش ماجراست . توی دوران آموزشی، همه مثل همند و گاها برای بقا (واقعا برای بقا) به کمک هم نیاز داشتیم . همین مساله واقعا خیلی وقتها مشکلات رو حل، دور هم بودنها روبیادموندنی و شوخیهای مسخره و ابلهانه رو کلی خندهدار و خاطرهانگیز میکرد .
آموزشی برای منِ جامعهنگر یه حسن دیگه هم داشت و اون، کشف رفتارها و نمودهای اخلاقی مختلف بود که همه، زیر یه سقف و در شرایط واحد جمع میشدند و این وسط، کلی کنش و واکنش پیش میاومد و که خودش مبحثیه مفصل …
قسمت سوم : گلماهی ( تازهواردی به یگان )
لفظ گُلماهی خیلی مرسوم نیست و قالبا اصلاحی خارج از ادب رو به کار میبرند! هدف هم دوران تازه واردی سرباز هست به پادگان اصلی، همون جایی که میبایست باقی خدمت رو طی کنه .
دوران تازه واردی، بسته به شانس، تخصص و البته جنمِ سرباز میتونه از یک هفته تا یک سال طول بکشه ! برای من، کمتر از یک ماه بود . اما معمولا حداقل زمان لازم برای ترفیع موقعیت، سه ماه هست . من این شانس رو داشتم که شروع خدمتم مصادف باشه با اتمام خدمتِ دفتردار قبلی پادگان و من جانشین اون شدم . خدمت رفته ها میدونن که دفترداری قرارگاه، یه جور موقعیت استراتژیک هست و میشه ازش کلی استفادهی صحیح و ناصحیح کرد !
قسمت چهارم : دوران جاافتادگی
به هر ضرب و زوری که هست، دوران تازه واردی گذرونده میشه و سرباز تو بخش یا محل مورد نظر به کارگیری میشه . لازم به ذکره که سربازهای تازه وارد، معمولا تو بخش های حفاظتی ( پستِ مسلح روی برجک) یا امور نظافتی به کار گرفته میشن . خاتمه این دوران، مصادف هست با ورود سرباز به یکی از دایره ها یا بخش های تخصصی پادگان و بکارگیری به اصلاح تخصصی اون فرد . البته باید اعتراف کنم که این بکارگیری تخصصی هم معمولا همون استفاده خدماتی / نظافتی هست !
تو این دوره با اینکه کلی از بار سختی های سربازی کم میشه، ولی به نظر من سخت ترین بخش هست . اینجاست که روزها میان و میرن و تو هنوز سربازی. باز باید تاکید بکنم که من توی این دوره از یه عامله مزایا برخوردار بودم که طی این دوره رو آسونتر میکرد . مثل ورود به پادگان دیرتر، خروج زودتر، عدم پست هفتگی و… ولی با این حال، یک سال و اندی رو به این سبک گذروندن ابدا راحت نیست …
معمولا این دوره حاوی هیچ نوع خاطرهای نیست . همه چیز فقط تکرار هست و تکرار . کارهای تکراری، آدمهای تکراری، موقعیت های تکراری و اتفاقات تکراری . همین تکرارِ مکررات هست که آدم رو عصبی میکنه . بخش عمدهای از آدم های فراری از خدمت یا همون روزهای اول با پادگان خداحافظی می کنن یا اینروزها .
قسمت پنجم : دوران نقاهت پایان خدمت
اواخر خدمت، یعنی بین یک تا دو ماه اخر دوره هم سختی ها و شیرینیهای خاص خودش رو داره . از کلی امید و آرزو و برنامه که بیرون درهای پادگان منتظر آدمه، تا گاهی شک و تردید و حتی ترس که فردای خدمت میخوام چکار بکنم . خوشبختانه من با این معضل مواجه نبودم. اما به وضوح این مساله رو تو رفتار و حرفهای سربازهای دیگه میدیدم که از بیکاری بعد از خدمت می ترسیدند و حتی سعی می کردند دورهی خدمت رو تعمدا طولانیتر کنند .
قسمت ششم : پایان خدمت و ورود به دنیای وحشی!
کارت گرفتن برای خیلیها نهایت آرزو هست و برای برخی آغاز یک زندگی سختتر . حقیقت اینه که پادگان برای خیلی از ما محیط دوست داشتنیای نیست و این مقطع رو آفت کار و زندگیمون میدونیم . اما واقعا بودند کسانی که مختصر حقوق ماهیانشون، بخشی از مخارج زندگیشون رو تامین میکرد و از داشتن جای خواب و غذای آماده راضی بودند …
من تا یک ماه بعد از خدمت، هنور توهم سرباز بودن داشتم . خنده دار اینکه از فردای تسویه حساب، یه جور دلتنگی احمقانه داشتم که نمیتونستم درکش کنم .
حالا از اون روزها، یک سالی گذشته و من تو طول این مدت، تنها بهرهای که از کارتم بردم تو اداره گذرنامه بود و بس . همهی خاطرات خوش و ناخوش، بایگانی شدند و الان به سختی میتونم اسم خیلی از آدمهای مهمِ اونروزها رو به یاد بیارم .
اگر از خوندن این نوشته اینطور برداشت کردید که من تو دوران خدمت خیلی خوشخوشانم بوده، سخت در اشتباهید . خدمت باعث شد که یکی از بهترین موقعیت های شغلیم رو از دست بدم،با بازاری که روش اشراف نسبی داشتم غریبه بشم و کلا حداقل از نظر کاری روی یه دستانداز حسابی بیافتم . همینطور در نظر بگیرید همهی فشارهای روحی و عصبیای که از فرمانبرداری های بیمنطق بهم وارد میشد … متاستفانه تو محیطی که من خدمت کردم، پر بود از تبعیض و رفتارهای غیرمنطقی و غیراصولی که انگار این، منطق همهی پادگان های اینجاست ..
اما روی خوش قضیه باز اینجاست که حداقل این مدت بهم “بدترین شیوه های مدیریت” رو یاد داد و یادگرفتم که چطور کار کنم که همکارهام پشت سرم بهم فحش بدن!
* راستش روزِ دقیق پایان خدمت رو یادم نیست و از اونجایی که خدمتم با انواع اضافه خدمت همراه بود نمی تونم به تاریخ روی کار استناد کنم . اما تا اونجایی که تو ذهنم هست، تاریخ تسویم نیمهی اول آبان بود.
🙂 سلام
وبلاگ خوبی دارید D:
من به شخصه کسانی رو که سربازی رفتن تحسین می کنم و براشون احترام خاصی قائلم.
چون فکر می کنم با بزرگترین ترسشون و بدترین کابوسشون مقابله کردن و این قابل تقدیره.
البته مطمئن نیستم به همین فجاعتی باشه که میگن [ چیزی که واضحه اقایون خیلی ناز نازی ین 🙂 ]
مرسی، بله نوعی جهاد هست این قضیه دی:
تقریبا هست ولی باور کن …
چطوری میلاد؟
جدا چه دورانی بود
یادته یه بار سر پستت بود اومدم تو برجکت ملک زاده اومد خفتمون کرد؟ :دی
همش از بدی خدمت گفتی ولی در مورد خاطرات خوبش کمی کم لطفی کردی
موفق باشید
سلام
آره آقا مگه میشه یادم نباشه …
چه دورانی بود …
من الان ۵ ماه خدمتم. بسیار سرویس شدم تا روش سرویس کردن را یاد گرفتم. البته فقط یاد گرفتم و اجرا نکردم تا هم خدمتیام پشت سرم نگن این یارو هم یه عقده ایه مث بقیه. تنها چیزی که تو دوران خدمت یاد گرفتم که در آینده بتونم ازش پول دار بیارم: سرایداریه. واقعا تو برق انداختن کف سالن حرفه ای شدم. اونم با حداقل امکانات. ولی خوب یا بد، تلخ و شیرین می گذره و فقط خاطراتش میومنه. به قول معرف: و این نیز بگذرد ولی امان از جاش. سلامتی سربازی که شب یلدا، تنهای تنها، تو اوج سرما پست میده. پیروز باشید.
وقتی میری خدمت میگی ای خدا پس کی تموم میشه. وقتی هم که تموم میشه میگی ای وای چه زود گذشت!!! خوبیش اینه که زود فراموش میکنی سختس هایی رو که بهت گذشت. ولی ۲ سال از بهترین سالهای عمرت در بدترین جاها به هدر میره واقعا.